اي بر در بامداد پندار

شاعر : انوري

فارغ چو همه خران نشستهاي بر در بامداد پندار
چون آتشي از چنار جستهنامت به ميان مردمان در
بر آخر شرکت تو بستهما را فلک گزاف پيشه
نوباوه‌ي احمقي برستهنارسته ز جهل و برده هر روز
فالش نکند فلک خجستهبا شومي جهل هرکه در ساخت
احرار چو دايه سينه خستهطفلند مميزان و زينند
کم ده به تبر ز شاخ دستهباري چو درخت سست بيخي
کز درزه رسيده‌اي به دستهدر مجلس روزگارت اين بس
اي ساکن کشتي شکستهطوفان منازعت مينگيز
در سلک تناسب از تو رستهاف از خور و خواب اگر نبوديم